این عید این نوروز رو به همه دوستای خوبم تبریک میگم
مرسی از همتون که اومدین خوندین و نظر گذاشتین...
بعد از عید با وبلاگ جدیدی باز خواهم گشت با یه شخصیت جدید که میخوام هر چی که تا به حال یاد گرفته رو به شماها یاد بده تا زندگیتونو طراحی کنین...
به امید اون روز
امیدوارم سال خوبی داشته باشید
سالی پر از خوبی و شادی
سالی پر از شگفتی
ارزو میکنم امسال بهترین ها ازآن شما باشه و هر روز به موفقیت برسین....
دوستون دارم هواااااااااااااااااااار تااااااااااااااااااا
شاد باشیدو شاد زندگی کنین زیرا شادی حق شماست...
موفق باشین
در پناه حق....
خداوندا به نوروزی که در پیش است
به هفت سینی الهی میهمانم کن
خدایا !
سینه ای بی کینه
سر انگشتان بخشایشگر همراه
سخاوت کردن بی ادعا
اری سحر گاهی ز جنس راز
سروش مهربانی با تمام هستی ات
گرما سلامی در کلام اندیشه و کردار من
سرمشق خوب مهرورزی را
عطایم کن..!
تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است
اشکی پاک کن
کودک خیالم از نردبام بالا رفته بود تا دستان خدا را بگیرد
یکی گفت «فلانی، خدا این پایین، نردبام را گرفته تا تو نیفتی.»
دل آدم گاهے چه گرم مے شود !
به یک " دلخوشے کوچک "
به یک " هستم " . . . !
به یک " نوازش " . . . !
به یک " آغوش " . . . !
تقدیم به دایی گلممممممممممممممممم
[ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:بارانى دوستت دارم,,,,
] [ 18:1 ] [ ایناز ][
ديگر هيچ شهابي را باور نمي كنم - حتي صداقت هيچ ستاره اي
عمريست سياهي غربت خويش را پرسه ميزنم -
اما دريغ حتي يك ستاره هم تاريكي ذهن مرا درك نمي كند.
وقتی به خوبیها و مهربانی های تو می نگرم
بدیها و اشتباهات خود را مشاهده می کنم
و آنوقت که رحمت و بخشش بی منتهایت مرا نشانه میرود
بار شرمندگی گناهانم بیشتر از پیش بر دوشم سنگینی میکند
خدایا هر چه می دهی رحمت است و هر چه نمی دهی مصلحت
اگر مصلحت این است که هیچ چیز نداشته باشم راضیم به رضایت
ولی نظرت را از من مگیر
یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی و آن طور شوم که تو می خواهی
در جاده باریک صحرای بی آب و علف
همه چیز را پشت سر میگذاشت
پاهای لابه و کرخت و بسته اش
بر روی شنهای داغ گویی بر سبزه های بهاری بوسه میزد
همه چیز برایش سراب بود و سراب
حتی زندگی
اما خود نمی دانست که میرود تا جفت خود بیابد
شاید بند تنهایی را از هم پاره کند
و
پایان زندگی بی انتهای خود را به اصطلاح ببیند و لمس کند
ای کاش میدانست
یعنی از کودکی میدانست
اگر تنها آمد و در آخر کار تنها میرود
در میانه راه به تنها نیاز دارد
تا در پایان هادی خانه ابدیش باشد
پس کلمه را آنچنان ندانسته آموخت که بجای تنها،تنها ماند