خسته ام می فهمید ؟!
خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن
خسته از منحنی بودن و عشق***خسته از حس غریبانه این تنهایی
به خدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت
به خدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ
به خدا خسته ام از حادثه ی صاعقه بودن در باد***همه ی عمر دروغ گفته ام من به همه
گفته ام: عاشق پروانه شدم !
واله و مست شدم از ضربان دل گل !
شمع را می فهمم !***کذب محض است ***دروغ است
دروغ !
من چه می دانم از احساس پروانه شدن ؟!
من چه می دانم گل ، عشق را می فهمد ؟***یا فقط دلبری اش را بلد است ؟!
من چه می دانم شمع
واپسین لحظه ی مرگ حسرت زندگی اش پروانه است ؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن ؟!
به خدا من همه را لاف زدم !
به خدا من همه ی عمر به عشا ق حسادت کردم !***باختم من همه عمر دلم را به سراب !
باختم من همه عمر دلم رابه شب مبهم و کابوس پریدن از بام !
باختم من همه عمر دلم رابه هراس تر یک بوسه به لبهای خزان !
به خدا لاف زدم
من نمی دانم عشق ، رنگ سرخ است ؟! آبی ست ؟!***یا که مهتاب هر شب ، واقعاً مهتابی ست ؟!
عشق را در طرف کودکی ام
نظرات شما عزیزان: