خیلی نزدیک..خیلی دور..!شاید..
یک روز
شاید
همراه پرواز پرستوی عاشقی
واژه لبخند به سرزمین سوخته من بازگردد.
امید، کوبه در را بفشارد
و سپیدی جای تمامی این سیاهی را پرکند...
نظرات شما عزیزان:
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه اینکه هیزمش زیاد بشه.تبر ما نسانها باورهامونه نه آرزوهامون...
با یه قامت شکسته با نگاهی مات و خسته سرشو برده تو شونش یه نفر تنها نشسته تو یه تنهاییش یه درده،جای پای قلبی سرده، گل سرخی بوده اما دیگه پژمرده و زدره، فارغ از دیروز و فرداش،غرقه تو دریای درداش،حسرتش یه عشق نابه که وفا کنه به عهداش