بگذر از ناز
دلربايانه دگر بر سر ناز آمدهاي
از دل من چه به جا مانده كه باز آمدهاي
در بغل شيشه و در دست قدح، در بر چنگ
چشم بد دور كه بسيار بساز آمدهاي
بگذر از ناز و برون آي زپيراهن شرم
كه عجب تنگ در آغوش نياز آمدهاي
مي بده مي بستان دست بزن پاي بكوب
به خرابات نه از بهر نماز آمدهاي
آنقدر باش كه من از سر جان برخيزم
چون به غمخانهام اي بنده نواز آمدهاي
چون نفس سوختگان ميرسي اي باد صبا
ميتوان يافت كزان زلف دراز آمدهاي
چون نگردد دل "صائب" ز تماشاي تو آب؟
نظرات شما عزیزان: