امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد / گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد / تنهاییم امشب که پر است از غم غریب / آنقدر بزرگ است که در خانه نگنجد
فراموش کردن دوستان بزرگ لطمه زدن به قانون خاطره هاست، همیشه به یادتم عزیزترین
حس بودنت در دوردست ها به من شوق زندگی می بخشد، اما دوریت اینجا، همین جا آزارم میدهد، تو کجای زندگی من هستی که با تلنگری آرام و با چشمکی آشوبم میکنی؟
در محفل اگر دوست نباشد که صفا نیست / هر آب روان در همه جا آب بقا نیست / ای دوست بیا روشنی محفل ما باش / ما را طمعی از تو بجز مهر و وفا نیست
تو در من آن تب گرمی که آبم میکند کم کم / نگاهت نیز چون مستی خرابم میکند کم کم / منم آن کهنه دیواری به جا از قطعه های سنگ / که بادو آفتاب آخر خرابم میکند کم کم
چه تلخ محاکمه میشوند پاییز و زمستان که برای جان دادن به درخت، جان میدهند و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر همه چیز به نام بهار تمام میشود
ز حال من گر بپرسی، جز دوری ملالی نیست / ملالی هم اگر باشد، تو خوش باشی خیالی نیست / نمیدانم که در خاطر داری نام مرا یا نه / ولی این را بدان هرگز خیالم از تو خالی نیست
نظرات شما عزیزان:
![](/weblog/file/img/m.jpg)
عشق گاهی دست لرزان تو می گیرد درون دست خویش
گاه مکتوب تورا ناخوانده می داند زپیش
عشق گاهی راز پروانه است پیرامون شمع
گاه حس اوج تنهاییست در انبوه جمع
پاسخ:merc